در طول روز کارهای زیادی انجام میدهم، درس میخوانم، عکس میبینم، قدم میزنم، فکر میکنم، طعام میخورم، اما هیچ چیز برایم لذت بخش تر از نگاه به ریزش گرد و غبار کاسه زیر نیم کاسه یک ساعت شنی نیست. گاهی اوقات زمان کارهایم با آن زمان خاکی تخمین میخورد. بُعدی از جسم باطنیم با یک ساعت شنی افکار گهرباری را در خود میپروراند و تمام ایدئولوژیش متاثر میشود. تا حالا فکر آنرا نکردهام ایدههای شخصی یک انسان میتواند تحت تاثیر چه حال و هوایی قرار بگیرد. فکر یا خیال. ظاهر یا باطن.
این روزها زیاد کتاب میخوانم و چیزهایی هم می نویسم. ولی چیزی از این نوشته ها را باقی نمیگذارم و اکثراً پاره پوره می شوند، یا رویشان امضا تمرین میکنم، (مدل امضاهایم زیباتر از گذشته از آب در میآیند). راستش گاهی هم از نوشتههایم خوشم میآید و نگاهشان میدارم تا روزی خواستم سمیناری، منبری، چیزی ترتیب بدهم از آنها استفاده مادی و معنوی کرده باشم و در آن جمع کمی بیشتر دیده شوم.
نوشتههای شخصی ۲۳ (۲ یا ۳) دقیقهای:
نتیجه: انسان و جامعه عاملانی هستند که هر چقدر بنویسند و خط خطی بکنند بیشتر پاره پوره میشوند
اما نه از این عشق های پوشالی و پوچ که یه عمری دلمونو بهش خوش کردیم
آره همش یه سرابه همش دروغه ،خدا جونم می خوام از عشق تو بگم از تو که معشوق واقعی هستی
منی که یه عمر کور بودم دل به معشوق حقیر زمینی بستم .آره منم مثل خیلی های دیگه که تعدادشونم کم نیست
گول ظاهر دنیا را خوردم اما خوشحالم ،خوشحالم از اینکه خدا اونقدر دوستم داشت
عشقشو تو دلم کاشت حالا من می فهمم نهال عشق خدا تو وجودم خیلی باارزش تره
انگار سالها توی تاریکی و ظلمت بودم .اما به خودم قول دادم که دیگه تموم شد دیگه هرچی عشق حقیره تموم شد
دیگه نه شعر دلتنگی می گم ،
میخوام همونی بشم که سالها آرزوشو داشتم خدایا
کمکم کن دیگه از منی که بیهوده و بی مصرفه خسته شدم می خوام مفید باشم
می دونم خداجون من این قول را مدتها قبل داده بودم اما تو بهترین دوستی هستی که من دارم
دوستی که هیچ وقت تنهام نذاشت
شبها که از درد و ظلم های دنیا و آدماش اشک می ریختم
همیشه حضورشو در کنارم حس می کردم حس می کردم خدا فقط کنار منه
همیشه تو بحرانی ترین لحظات حضور آشناشو حس کردم
خدایا می خوام بیشتر حسست کنم
گاهی اونقدر دلتنگت می شم دوست دارم سرمو بذارم تو آغوشت و زار زار گریه کنم
دوست دارم بگم خداجون فقط تورا دارم ،
من اینو حس می کنم حروقت که دلم می گیره می خوام حرفمو به کسی بگم یه حس درونی و دوست داشتنی بهم می گه به من بگو
خداجون بهترین خاطره هام مال اون شبهاست که در تاریکی و بی صدا گریه می کردم
آنقدر سبک بال می شدم که حتی قلم از گفتنش عاجز شده